عشق؟!!
باور نمیکنم...
بهتر است بگوییم عادت نه عشق.
کملات هم حرمت دارند.
اگر نمی توانیم آنها را درست ادا کنیم
همان بهتر که سکوت کنیم.
تمام شهامت من همین است
خیره شدن به تو
از پشت پنجره خیس
و حرف زدن
با تکرار عبورت
با نقش قدم هایت
و به اسرار شاد بودن
و خوش بین به معجزه ای که هیچ وقت تحقق نخواهد یافت.
من خودم هستم.
هر چقدر می خواهی بمان
اما !
من مال خودم
تو مال خودت.
به وز!
تند تر.
بریز تمام زرد های خیالم را.
پاره کن آستینم را
زخم تر کن پوست ترک خورده ام را
از من فقط برگ یادی بماند
شاید مرا روزی بلند کند
بنشاند بر دفتر دلش، کنار تمامی خاطرات بی منش.
نه!
آنچنان بر سینه خاک بکش مرا تا یادم حتی در ذهن ها ترک بردارد.
خیالم سبز سبز بود روزگاری.
نباید تنهات می ذاشتم، اونم تو اوج بی کسی
نیاید اونجور می رفتم، تو لحظه دلواپسی
کاش قبل رقتن، میشنیدی دعای این دل کاغذی
بد جور از هم جدا شدیم، حتی بدون خداحافظی
غم رفتنت "نفس"، داغ دلم رو تازه کرد
این دل از همه فراری رو پاره ی پاره پاره کرد.
فکرشو بکن!
یکی بهت بگه قد خدا دوستت داره.
بیا یه کم خوش بین باشیم، خب شاید وقعا دوست داره.
بگه عاشقته،جونشو بده واست.
و اگه بهش بگی این چه کاریه؟
بخنده بگه: می خوام کادو عشقمو داده باشم...
با وجود همه اینا ازش بخوای که بره
بگی این به صلاحمونه
آخه تو کی هستی که واسه 1 دل تعیین تکلیف کنی
تو کی هستی که به یه بانو میگی برو.
کجا بره؟کجا؟؟؟
کجا بره وقتی وقتی شدی تموم دنیاش...
آهای تو!!!
مگه تو چقد می تونی بد باشی...؟
کاش حداقل مانند پرنده ای بودی
که از روی غریزه جوجه هایش را نگه می دارد
تا وقتی که زمان پرواز رسد.
هنوز پریدن را بلد نیستم که از لانه پایینم انداختی.
گربه همین نزدیکی هاست...
نمیدانم،
قلبت را دوست بدارم که بر آن سقفی آویختی و بر دیوارش دری نهادی و با تمام وجود درش را به رویم گشودی؟!
دستهایت را دوست بدارم به هنگام نوازش، که صورت را به سوی جاودانگی هدایت میکند!
من دنیا را از لای انگشتان تو دیدم ای یگانه معشوق ام.
نمیدانم...
یا پاهایت را دوست بدارم به هنگام لرزش زمین که بدون کوچکترین سستی، در کمال شکیبایی به سویم گام بر میدارد!؟!
تو بگو؟؟؟
سیگاری هم دود کنیم بد نیست...
آن وقت همه دلسوز تو می شوند. می گویند سیگار نکش.
و چقدر همه می خواهند کمکت کنند!
و تو هر روز دود جگر سوخته ات را با دود سیگار نیمه جانت پنهان میکنی
ولی تو که سیگاری نیستی.
تو فقط نمی خواهی دردت را بفهمند.
و دود که از سیگار نیست
از دل است.
دلم شکست شکست، شکست
این بار حرفام راه نفس کشیدنم رو بست.
صورتم تره تره،تره
بالش شکست دلم، دیگه نمیتونه بپره
آخه چه جور میشه نوشت
وقتی...
لبریز آرزویم با خواهش و تمنا
این آخرین راه است، بکن بیستون را.
لبریز آرزویم با ناله های بسیار
فرهاد ار چه شیرین، این آرزوی دیدار.
لبریز آرزویم با آرزوی دیرین
این ناله های جان سوز روزی رسد به شیرین!
لبریز آرزویم با آرزوی بر باد
جویبار اشک شیرین روزی رسد به فرهاد؟
لبریز آرزویم با ناله ای پر از آه
یوسفم را مینداز، از بغض و کین در چاه...
رنگ دیگر می شود روزم بدون تو چرا؟
بگو باید تا به کی بکشم این فریاد را؟
چرا من باید این چنین، بی تو در این زندان حزین
من که امروزم تویی، فردا چرا جوییم تو را!
بگو آخر تا به کی حق حق کنم ای یار!؟هی!؟
بلی، اینک با توام،راهی بیاموز مرا
رنگ می گیرد تنت، ریزد به روی دامنت
آخر به جان خواهی خوری، جرعه ای از خون مرا...
به خاطره عشقمون یه امشبو پیشم بمون.
بزار به هم دیکه بگن
بزار بگم طرز نگات چه جور منو دیونه کرد
یا اون آخرین روزی که، کرد به دلم نگاهی سرد.
کدوم کلاغ بی قرار می رسه از راه قار و قار
از اومدن خبر میده، اومدن یه یادگار.
مژده اومدنت رو...
و من
و آخرین قطره ی خونم
به پای تو می ریزیم.
و تو همچنان، بوی ناب زن بودن می دهی.
مرا از مرگ ترسی نیست
واهمه من، من بودن است، روزی که تو نباشی.
من آن روز آدم می شوم که تو حوایم باشی.
پس حوایم باش تا در هوایت باشم.
میگن بهترین آدما، هم اونایی که به خدا نزدیکترن میرن بهشت.
یعنی بهتریین مرد ها هم میرن بهشت.
آهای خانم زن:
من که اگه خیلی آدم باشم میرم بهشت؛همون بهشتی که زیر پایی شماست.
ϰ-†нêmê§ |